درد از دیرباز به عنوان یک ساختار چند بعدی تعریف شده است. به طور سنتی، محققان نه تنها جنبه های فیزیکی یا حسی درد، بلکه جنبه های شناختی و عاطفی درد را نیز تصدیق کرده اند.
تجربه درد در انسان در یک توالی نسبتاً تغییرناپذیر از رویدادها رخ میدهد. به عنوان مثال، درد در 4 مرحله تجربه می شود:
درد ابتدا با توجه به ویژگی های حسی، تمایزکننده آن که مکان، زمان و سایر جنبه های فیزیکی تجربه درد را نشان می دهد، تجربه می شود. بلافاصله پس از تجربه حسی درد، افراد واکنش عاطفی به درد را تجربه می کنند که ممکن است برای مثال ترس از تهدید یا آسیب بدنی را برانگیزد.
سپس تجربه درد توسط فرآیندهای شناختی که ممکن است شامل تجربیات دردناک قبلی، زمینه فعلی تجربه درد، و انتظارات و باورها در مورد پیامدهای کوتاه مدت و بلند مدت درد باشد، اصلاح می شود.
و درد از طریق رفتارهای آشکار و قابل مشاهده بیان می شود که ممکن است پیامدهای فیزیکی و اجتماعی طولانی مدت داشته باشد (مثلاً اجتناب از فعالیت های دردناک، گریم کردن، مهار کردن و محافظت از مناطق دردناک).
این مدلها تأکید کردهاند که تغییرات رفتاری تنها در مرحلهای نسبتاً دیرتر در طول تجربه درد رخ میدهد، در حالی که عناصر جهان اجتماعی عمدتاً بهعنوان پیامدهای تجربه درد بهجای عوامل کمککننده تأیید میشوند.
نظریه کنترل دروازهای درد تأکید میکند که متغیرهای روانشناختی مانند تجربه گذشته و معنای نسبت داده شده درد ممکن است با فعالیت رشتههای عصبی بزرگ فعال شوند و در پردازش بازدارنده درد نقش داشته باشند. به طور مشابه، برخی از محققان نقش فرآیندهای یادگیری را در درد بررسی کردند، و پیشنهاد کردند که افراد بر اساس شرایط محیطی و درونی، مانند شدت تشدید یا تسکین درد، پس از انجام یک فعالیت، پاسخهای انطباقی یا ناسازگاری نسبت به درد ایجاد میکنند. در این مدلها، عوامل روانشناختی بهعنوان اصلاحکننده فرآیندهای عمومی انتقال درد و پاسخهای رفتاری متعاقب آن پیشنهاد شدند. با این حال، اگرچه این مدلها عوامل محیطی را بهعنوان مؤثر در پردازش و مقابله با درد تصدیق کردند، اما در درجه اول درد را بهعنوان پدیدهای توصیف میکنند که فقط برای حالات درونی فردی که درد را تجربه میکند، پیامدهایی دارد.
در سالهای اخیر، تحقیقات فراوانی صورت گرفته است که نه تنها تأثیرات درد بر فرد مبتلا را بررسی میکند، بلکه تأکید فزایندهای بر روابط مبادلهای بین درد درون فرد مبتلا و جنبههای مختلف محیط اجتماعی دارد. در این مقاله، شواهد حاکی از همپوشانی روانشناختی و عصبی قابل توجهی بین عوامل فیزیکی و اجتماعی زمینه ساز تجربه درد، چگونگی جلوگیری یا تسهیل سازگاری با درد را این عوامل و نقش بالقوه آنها در مداخلات موجود و آینده بررسی خواهیم کرد.
مدلهای اولیه که نقش عوامل اجتماعی در درد را بررسی میکردند بر سازههایی مانند حمایت اجتماعی متمرکز بودند که ارزش گستردهای را در توضیح مسیرهای سازگاری مرتبط با درد نشان داده است.
وقتی درد باعث ایجاد مشکل میشود، ممکن است تغییراتی را در خلق و خو یا رفتار ایجاد کند و باعث واکنش حمایتی دیگران شود. اخیراً، این مدل به طور قابل توجهی توسط تحقیقات علوم اعصاب گسترش یافته است که تجربه درد فیزیکی را با تجربه "درد اجتماعی"، از جمله تجربیات طرد شدن، از دست دادن و درگیری بین فردی، با شناسایی یک مسیر عصبی زیربنایی مشترک مرتبط کرده است.
اگرچه مدل های بالینی به طور سنتی درد را با عواقب آن برای رفتار و حالات درونی فرد مبتلا تعریف می کنند، شواهد اخیر اهمیت بررسی درد را در زمینه محیط اجتماعی گسترده تر نشان داده است.
تحقیقات علوم اعصاب اشتراکات مسیرهای عصبی را که تجربه درد فیزیکی و اجتماعی را به هم مرتبط میکنند، برجسته کرده است، که نشان دهنده همپوشانی قابل توجهی بین این پدیدهها است. علاوه بر این، روابط بین فردی، حمایت و جنبههای محیط اجتماعی میتواند سازگاری مؤثر با درد مزمن را از طریق تغییر در ادراک درد، مقابله و حالتهای عاطفی، مختل یا ارتقا دهد.
همپوشانی درد فیزیکی و اجتماعی
علوم اعصاب نوظهور و شواهد روانشناختی همپوشانی قابل توجهی را بین درد فیزیکی و درد اجتماعی نشان میدهد که شامل اشتراکات در انواع ژنتیکی، پاسخهای التهابی و مسیرهای عصبی است.
درد اجتماعی، مانند درد فیزیکی، ممکن است یک عملکرد تکاملی تطبیقی داشته باشد، که ممکن است شباهت آن را با درد فیزیکی توضیح دهد.
عوامل اجتماعی و آسیب پذیری در درد مزمن
عوامل اجتماعی ممکن است آسیبپذیری در برابر درد مزمن را از طریق قرار گرفتن در معرض عوامل استرسزای اصلی زندگی (مانند تروما) و از طریق قرار گرفتن درد مزمن در موقعیتهای دردناک اجتماعی (مانند طرد شدن، انزوا و درگیریهای اجتماعی طولانیمدت) افزایش دهند.
افزایش حساسیت به درد و مقابله ناسازگار با درد ممکن است به دلیل تشدید حالات هیجانی منفی باشد که به عوامل اجتماعی مانند استرس و تعارض بین فردی واکنش نشان می دهند.
عوامل اجتماعی و تاب آوری در درد مزمن
دو عامل اصلی در سازگاری مؤثرتر با درد، حالات عاطفی مثبت و پیوندهای اجتماعی معنادار، از جمله حمایت اجتماعی است که ممکن است سطوح پایینتری از شدت درد را پیشبینی کند و پاسخهای روانشناختی مؤثرتری را در شرایط دردناک تقویت کند.
روابط اجتماعی مبتلایان به درد مزمن: اهمیت هوش اجتماعی
وجود حمایت اجتماعی همیشه شرط کافی برای ارتقای سازگاری مؤثر درد نیست، زیرا شبکههای اجتماعی بیش از حد پاسخگو ممکن است خودکفایی را به خطر بیندازند و شبکههای اجتماعی کم استفاده ممکن است حداکثر منافع را برای بهزیستی روانشناختی و مقابله با درد ایجاد نکنند.
توجه بیشتر به عوامل فردی، مانند اهداف و استراتژیها برای تقویت لذت و تعاملات معنادار با شبکههای اجتماعی، ممکن است برای بهبود عملکرد فیزیکی و روانی مفید باشد.
مداخلات جدید، مانند مداخلاتی برای تقویت هوش اجتماعی، ممکن است به رفع پریشانی اجتماعی و کاهش لذت بین فردی که در افراد مبتلا به بیماری درد مزمن رایج است کمک کند.
مداخلات برای مراقبین
پرداختن به سازگاری مراقبان و اعضای خانواده افراد مبتلا به درد مزمن ممکن است به بهبود درد و ناراحتی عاطفی که هم بیماران و هم عزیزانشان تجربه میکنند کمک کند.
مداخلات برای پزشکان که پاسخهای دلسوزانه و همدلانه به بیماران مبتلا به درد مزمن را افزایش میدهند، ممکن است اتحاد درمانی را افزایش داده و نتایج درمان را بهبود بخشند.
مسیرهای آینده برای مطالعه
مداخلات روانشناسی مثبت یک حوزه امیدوارکننده از مداخلات روانشناختی است که ممکن است روابط بین فردی را بهبود بخشد و احساسات مثبت را در افراد مبتلا به درد مزمن تقویت کند، اگرچه هنوز مطالعات بیشتری برای اثبات اثربخشی آنها مورد نیاز است.
اگرچه روان درمانی به طور کلی یک مداخله نسبتا کم خطر در نظر گرفته می شود، شواهد نسبتا کمی وجود دارد که خطراتی را که این رویکرد ممکن است در زمینه درمان درد مزمن ایجاد کند، بررسی کند.
چگونه درد تحت تأثیر ارتباطات اجتماعی ما قرار می گیرد
وقتی مردم با درد زندگی می کنند، می توانند منزوی شوند. جداسازی می تواند درد در مغز را تشدید کند. وقتی افراد از نظر اجتماعی به هم متصل نیستند، تمایل دارند کمتر کار کنند و بیشتر روی درد تمرکز کنند.
چگونه ارتباطات اجتماعی می تواند کمک کند
ما می توانیم با تغییر چند عادت شروع به سیم کشی مجدد مغز و کاهش درد کنیم. برقراری ارتباط با دیگران به ما کمک می کند تا فعال تر، شادتر و روی چیزهایی که برایمان اهمیت دارد متمرکز شویم. شما می توانید تصمیم بگیرید که چه فعالیت هایی برای شما معنادارتر است.